روز اخویام، را به منطقه بردم و یکی از بچهها که شوخ و بذله گو بود او را
ناوارد و ساده گیر آورده و بساط کرده بود: که آخر مردم، دارم میمیرم به دادم
برسید، لامروتها!نامسلمونا! اخوی ما هم که قضیه را جدی گرفته بود، که : بیا
روی کولم سوار شو بریم بهداری یا کسی را از بهداری بیاورم، و از این حرفها و او
هم بیشتر ناله و زاری میکرد، من که از احوالات او را میدانستم، پرسیدم حالا
چی شده؟ حتماً هله هوله خوردی و الا دل که بیخودی درد نمیگیرد و او
شکسته بسته گفت:چیزی نیست... حساسیته ... من هروقت یه گوسفند رو تنهایی
میخورم یه خورده دلم درد میگیره حالا چه کار کنم؟» که یکی از بچهها
گفت:هیچی، صد دفعه تا حالا بهت گفتم دکترت را عوض کن، و نزد دامپزشک برو!
اخوی ما که پاک مات و مبهوت شده بود، خندهاش گرفت و تازه فهمید قضیه از
چه قرار است.
خدایا شهادت من شب عاشورا برسان
امین رب العامین یادت نره.
یک خاطره ی خیلی قشنگ از شهید حسن صوفی
نذری حلیم می پختیم.فامیل می آمدند برای کمک.
*
همه را به هم دوخته بود دیدنی بود...
لباس یکی را به لحاف دوخته بود .لحاف و تشک را به هم کوک زده بود و خلاصه دوخت و دوزی راه انداخته بود که بیا و ببین!
*
بیدار که شدند از خنده روده بر شدیم.
بعد از شهدا چه کردیم؟
شهید سلطانی بارها می فرمود :
من شرم می کنم در پیشگاه اربابم امام حسین سر در بدن داشته باشم
بله این شهید آرزو داشت مانند اربابش امام حسین بی سر از این دنیا برود
و همین طور هم شد....
شهید سلطانی قبر خودش را با دستان مبارک خویش کند
و برای قبر جای سر نگذاشت
اما اگر شهید سر در بدن داشت هرگز جای پیکر بی سرش نمی شد.
بعد از شهدا چه کردیم؟
بعد از شهدا چه کردیم؟
بعد از شهدا چه کردیم؟
بعد از شهدا چه کردیم؟
بعد از شهدا چه کردیم؟
بعد از شهدا چه کردیم؟
بعد از شهدا چه کردیم؟
اگر شهدا هم میگفتند دیگر!
دستانم خسته اند !خسته در انتظاری ناگسستنی!انتظاری که باید باشد تا من بشوم!
تا من!من بشوم!هرروز با خود میگویم دوستتان دارم شهدا!
اما هرروز میگویم!اما هرروز عمل نمی کنم شهدا دوستتان دارم!
هرروز می گویم خدا یا به یاد تو ام ولی هرروز عمل نمی کنم خدایا به یاد توام !
خدا یا ببین!شهدا ببینید!دستانم خسته است!
دستانی که در انتظار موج می آورد و میخواهد باشد ولی نیست!
از سه سال پیش که به دیدارتان آمدم چقدر گذشته است؟3سااااااال؟3سال!
و اما من هنوز در انتظار دستگیری شما روز را به شب و شبها را گاه گاهی تا صبح بیدار می مانم!
میمانم!میمانم و اما شب هایی خلف وعده میکنم!با شما و خدا!با شهدا و خدا!
گاهی فکر میکنم ... اگر شهدا هم این چنین خلاف وعده عمل می کردند و فقط می گفتند!یقولون!
دیگر شهید نمی شدند!دیگر الان به درگاه حق نرفته بودند و هنوز در دنیا به دنیال
سر نخ حلقه ای بودند که ممکن بود تا قله ها بروند و باز به نقطه اول برسند...
اگر شهدا هم میگفتند !دیگر شهید نبودند!