عید غدیر که می شد، خیلی ها عزا می گرفتند. لابد می پرسید چرا؟
به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتند
به یکی بگویند سید. البته کار که به همین جا ختم نمی شد. ایستاده بودیم
بیرون چادر یک دفعه می دیدیم چند نفر دارند دنبال یکی از برادرها می دوند، هی می گویند «وایسا سیدعلی
کاریت نداریم.» و او مرتب قسم می خورد که «من سید علی نیستم
ولم کنید» تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش و به بهانه بوسیدن آش
و لاشش می کردند و بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و حتی گاهی
لباس، همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن بیرون می آوردند.
جالب اینکه به قدری جدی می گفتند «سید» که خود شخص هم بعد که ولش
می کردند شک می کرد و می گفت: «راستی راستی نکند ما سید هستیم
و خودمان خبر نداریم؟» گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش
را می کرد: «قول می دهد وقتی آمد تو چادر، عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر
یک سکه 20 ریالی باشد» و او می آمد سکه را می داد و غر می زد که
«عجب گیری افتادیم بابا ما به کی بگوییم که سید نیستیم.»
خدایا توفیق ترک گناه به ما عطا بفرما